کاش دنیا خانه مهر و محبت بود ... کاش می توانستیم بی خیال و فارغ دست بگشاییم و همه را
در آغوش بگیریم بی سختی ... کاشکی چشمهایمان خالی از ریا بود و حرفهایمان حرف باد و یک
روز و دو روز نبود... دیگر جای گله نیست ... من بدین بی مایگی ... بدین افسردگی نگاهها عادت
می کنم کم کم ... و چه بد است عادتهای سنگی ...چه سبک شده است هستی پشت لبخندهای
دروغینمان ! کاشکی وزن بیشتری به روی شانه حس می کردم ...
کاشکی از این دریاچه روزی بیرون شوم .. چشمه ای ... لب جویی ... و نگاه مهربانی که تا آخرین روز
زندگیم مهربان باقی بماند ... نه بماند… حتی خشمگین ولی بمان.